مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مارال همه زندگیم

سفر شمال

خانومی ما رفتیم و اومدیم  روز جمعه صبح ساعت 5 راه افتادیم به طرف کرج و از اونجا هم قرار بود مسیر جاده چالوس و نوشهرو بریم. موقعی که می خواستیم راه بیفتیم ، شما رفتین ماشین مامان جون اینا ، چون می خواستی پیش عمه مَصی باشی . دروغ چرا ته دلم همش نگران بودم . ولی بعد اینکه برا صبحانه نگه داشتیم عمه اینا اومدن ماشین ما و بالاخره به ما پیوستی . تو مسیر رفت خیلی خوش گذشت همش بگو ، بخند  که باعث شد مسیر 14 ساعته واقعا خیلی کم به نظر برسه. رفتیم که رسیدیم نوشهر و اردوگاه کانون بازنشستگان نیروی هوایی اول سر فکر کردم مثل پادگانه چون دو تا سرباز اومدن استقبالمون و یه حس غریب دلتنگی به دلم نشست.  برگه ها رو از باباجونی گرفتن و سوئی...
28 مرداد 1392

یه خبر خوب

مامانی دیروز خبردار شدیم که یک فرشته ناز و کوچولوی دیگه تو راهه که زمینی بشه. قدماش مبارکه . انشالله به سلامتی و شادی بیایی پیشمون. یک دختر خاله و یا پسر خاله  تو راهه . خاله هلیا داره مامان میشه. الان کوچولوش حدودای 7 هفته هستش که عازم این سفر شده.
26 مرداد 1392

مسافرت شمال

مارال گلم .  این جمعه قراره که بریم نوشهر . این دومین باره که میری شمال . خانومم سفر اول رو با آنه اینا همسفر بودیمو مهمون اونا.  که کلی بهمون خوش گذشته بود . اون موقع رفته بودیم آستارا  تو هتل اسپیناس اقامت داشتیم . که برا تو کوچولو از هر بابت هم مسیرش خوب بود(زیاد تو راه و گرما نموندیم) هم خیلی راحت غذا تو وعده های صبح و ناهار برات فراهم بود. این بار هم قراره با باباجون اینا راهی نوشهر بشیم. و توی اقامتگاه نیروی هوایی بمونیم. مامان جونینا که چند بار رفتن می گن همه چیز عالیه. و همه چیزم خودشون تدارک دیدن که دستشون درد نکنه . و ما فقط قراره همراهیشون کنیم یا به قولی مهمون اونا باشیم. انشالله که به سلامتی و خدا کنه...
13 مرداد 1392
1